ارنوازی می ره عروسی اونم دو تا دو تا
دوباره سلام دوست جونیا
مدتیه دیگه وقت نمی کنم وبلاگ نی نی رو به روز کنم ،به خصوص که دانشگاه ها هم دیگه باز شدن و منم همه تابستونو تنبلی کردم و پروپزال ننوشتم .حالا تو 1 ماه آینده باید تحویلش بدم ...واااااااااااااااااااااااااااای
عروسی
ارنواز جونم 29 شهریور علوسی پسرخاله مامانت بود و شما از چند روز جلوتر رفته بودین خونه خاله مامانت .بابا امین روز عروسی اومد پیشت .ما هم همینطور
اما جونم برات بگم از شب عروسی ...همه چی خوب بود وبا حال وپر از شادی به جز یه نی نی اخمو که همش داشت گریه می کرد .اخه نی نی چی شده بود ...
از اول تا آخر عروسی همش گریه می کردی و بغل هیچکی نمی رفتی به جز مامان و بابات .دیگه مامان داشت عصبانی می شد چون نمی ذاشتی تو عروسی پسر خاله بره وسط...
خلاصه اونم یه شب بود و گذشت ...
4 مهر ماه هم عروسی فرید ،پسر دایی بابات بود که ما مجبور شدیم فاصله بین این دو تا مراسم رو همونجا بمونیم .ولی چون بابات باید می رفت سر کار ،برگشت خونه ...
ارنواز جونم،وقتی فرید به دنیا اومد مامانش مریض شد و بعدشم رفت پیش خدا ...برا همین بی بی (یعنی مامان بزرگ من ) اونو بزرک کرد .واسه همین هم مامان جونی که مامان من و بابات خیلی خوشحال بودن و همه شادمانی می کرد
خلاصه بعد از 3 سال خواستن عروس و داماد و مخالفت خانواده هاشون بالاخره بزرگترا قبول کردن و اون دوتا هم که دیگه نگو .....سریعا بساط عروسی رو راه انداختن
راستی میز حنابندون و حنا رو من و نسیم با کمک مامانت درست کردیم
شما هم که دیگه انگار به شلوغی و سر و صدا عادت کردی دیگه گریه نکردی
آفرین به نی نی
شب عروسی خیلی خوش گذشت
مراسم صبح بعد از عروسی رو هم که برگزار کردن . حلوا و کلوچه ها خیلی خوشمزه بودن .کلوچه های شکل عروس و داماد رو بی بی به من ونسیم داد .دلم نمیاد بخورمشون .دیگه ما برگشتیم ولی مامانم هنوزم پیش بی بی مونده تا جشن سه شبه (همون پاتختی )رو هم اونجا باشه .